در حال بارگذاری ...
نوشتاری بر نمایش پنج متری اول، بن بست سوم

خودآگاهی یا ناخودآگاهی؟

نوشتاری بر نمایش پنج متری اول، بن بست سوم، نویسنده: عباس نصرتی نیا، کارگردان: احمد شریفی فرد، کاری از گروه تئاتر طراوت. نمایش ، قصه جماعتی است که هنوز درگیر دوران جاهلیت هستند. آن هم جاهلیتی از جنس لات بازی و قمه کشی که تقریبا در دهه های سی و چهل متداول بود و در حال حاضر در بعضی از مناطق هنوز رایج است.

تئاتر قم- حامد جلالی؛ صحنه سالن ورزشی یا سالن تمرین است. وسط آن رینگ بوکسی قرار دارد که تقریبا نیمی از صحنه را گرفته. دور تا دور آن خالی است. سمت راست میز چوبی اداری ست که یک صندلی پشت آن و دو صندلی کنارش. میز از چند جا شکسته  و یک پایه ی آن را وصله زده اند. سمت راست انتهای صحنه نیز دستشویی است که توی آن پیدا نیست و دور تا دور آن با تکنیک گرافیت پوشیده شده است.

قصة جماعتی است که هنوز درگیر دوران جاهلیت هستند. آن هم جاهلیتی از جنس لات بازی و قمه کشی که تقریبا در دهه های سی و چهل متداول بود و در حال حاضر در بعضی از مناطق هنوز رایج است.

در ابتدا رحمان (با بازی رحمان اسلامی) با نوچه‌اش رضا با بازی (رضا پیغمبری) در ضیافتی کوچک دیده می شوند. روی میز بطری هایی است که با توجه به محدودیت های اجرا در قم، نوشیدنی های مجاز هستند؛ اما بینندة حرفه‌ای که در ایران و مخصوصا در قم بزرگ شده باشد، خودش باید در ذهنش معادل سازی کند و بطری ها و قوطی ها را غیر مجاز و مشروبات الکلی ببیند!

در این بین خواهر رضا، مهناز (با بازی مهناز رودساز) وارد می شود که ظاهرا در عروسی بوده و کفشش اسیب دیده و میخواهد از رحمان چکشی بگیرد تا کفشش را درست کند. مهناز برای تجدید آرایش میخواهد به دستشویی برود که رحمان و رضا به بهانه ی گرفتگی چاه مانعش می شوند. بعد می فهمیم که کفش سالم است و مهناز پول برای گل ریزان عروسی می خواهد. دراین گفتگوها متوجه می شویم که مهناز نامزد رضاست اما بدون اذن رحمان حق صحبت خصوصی با هم را ندارند. بعد از رفتن مهناز، رحمان به رضا هشدار می دهد که مواظب خودش باشد و گوشزد می کند که به خاطر یک معامله شریک شده اند و سود این شراکت هم نامزدی مهناز و رضا بوده است! دراین حین هومن (با بازی هومن پیری) وارد می شود و خبر درگیری در قهوه خانه و چاقو خوردن دایی علی را می دهد. هومن فیلم درگیری را نشان رحمان می دهد و می گوید که عوامل از دارودسته ی اسی بوده اند.

رحمان برای انتقام از اسی، برادر او را که خواننده ی عروسی مجاور است (با بازی امیر محمد رئیس میرزا) گروگان می گیرد و با اسی صحبت میکند که از درد قدیمی رحمان که عشق به دختری بوده است که اسی او را از دستش در آورده با خبر می شویم. نهایتا دایی علی می میرد و برادر رضا پویا با بازی (پویا سوری) که گروهبان وظیفه است و آدم مثبت داستان است و عاشق مهناز، وارد عمل شده و با شوک الکتریکی رحمان را زمین گیر کرده و مامورین انتظامی وادر باشگاه می شوند و همه را دستگیر می کنند. یا در پایانی دیگر رحمان برادر اسی را می کشد و رضا هم برادرش پویا را.

نگاه تأویل گرایانه به نمایشنامه

  1. نگاه جامعه شناختی اثر

عباس نصرتی نیا در مقام نمایشنامه نویس، دوران جاهلیت را در عصر اینترنت و اینستا خیلی خوب به تصویر کشیده است. تصویری که قابل تعمیم است و به بیننده هشدار می دهد که دنیا به هر سمتی برود و به هر گونه ای متمدن بشود اما در ایران انگار فقط متجدد می شویم و تکنولوژی را در هر سطحی باشد فقط برای مقاصد جهالت و نادانی مان استفاده می کنیم. شخصیت های نمایش اکثرا موبایل هایی پیشرفته با  قابلیت live در اینستا دارند، اما ازاین گوشی های چند میلیونی استفاده هایی بسیار سخیف می کنند. اعتیاد به هرز دیدن، هرز نوشتن و هرز رفتار کردن در فضای مجازی، امری عادی شده است و باید گفت اپیدمی ای اسف بار شده. حالا تصور کنید که این هرز نگاری ها، با نوعی جهالت لات مسلکانه و اوباش گری تلفیق شود، آن وقت با جامعه ای روبرو می شویم که بیشترین نمود ادعایی اش، رینگ بوکس است و این رینگ اصلا استفاده نمی شود ( فرض را بر این می گذارم که کارگردان آن صحنه ی دعوای رضا با برادرش را روی رینگ حذف کند، چون به عقیده ی من امری اشتباه است و نباید صورت می گرفت.) این رینگ بوکس که جای ورزش، آن هم ورزشی مبتنی بر قواعد خاص خود، جایی است مقدس و منطبق بر قانونی خاص، برای همین آن قدر که بازیگران کار در حاشیه ی ان در رفت و آمد هستند روی آن اتفاقی صورت نمی پذیرد؛ چون آنها یادشان رفته است که آمده اند در این باشگاه تا ورزش کنند، آنها یادشان رفته است که اصل و ریشه و ذاتشان چیست، آنها سرگرم حواشی شده اند و از اصل جدا شده اند. این را می شود تعمیم داد به جامعه ای که ادعای فرهنگ ناب دارد و چندین هزار سا له، اما آن فرهنگ در چند کتاب که اکثرمان روی تاقچة خانه هایمان داریم، جا خوش کرده و در زندگی عادی از ان ها استفاده نمی کنیم. البته تا دلتان بخواهد سواستفاده میکنیم. یکی از این کتاب ها قران است، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، دیوان حافظ، گلستان سعدی، شاهنامه و ازاین دست مکتوباتی که همیشه به انها تکیه داده ایم و ادعای فرهنگ بالا را داشته ایم، اما همه ی این ها مثل ان رینگ بوکس فقط جنبه تزیینی پیدا کرده اند و ما در حواشی فرهنگ تا دلتان بخواهد بی فرهنگ هستیم و بی فرهنگی میکنیم. در این خصوص بجث بسیار است که می شود به کتاب هایی در باب جامعه شناسی رجوع کرد که از این دست کتاب جمع و جور «جامعه شناسی خودمانی» اثر دکتر نراقی یکی از آن هاست. در بیرون از این رینگ دعوا در جریان است، برای هم گارد می گیرند و همدیگر را تا سر حد مرگ می زنند. این جا ادعای ورزشی بودن هست، اما قانون ورزش که اگر کسی تا ده شمرده شد و از جایش بلند نشد را باید رها کرد را رعایت نمی کنند. قانون جوانمردی جایی ندارد اما لات گری با ادعای جوانمردی تا دلتان بخواهد هست. باز هم ارجاع می دهم به جامعه ای که تا دلتان بخواهد ادعای فرهنگ و هنر و دین دارد، ولی کارهایی که در ان صورت می گیرد با هیچ قانون و قاعدة فرهنگی یا دینی هم خوانی ندارد و اگر هم ظاهر آن به این صورت آراسته می شود، از آن توجیهات ناب جهان سومی است که برای حلال کردن هر چیز و این که خیالشان را راحت کنند، دروغ مصلحتی و کلاه شرعی و ... دارند.

عکس امیرالمونین روی دیوار از ان پارادوکسیکالهایی است که به جا در اثر آمده است و فضایی گروتسک را ساخته که در ان چیزی به نام جوانمردی و مردانگی جایی ندارد، اما همه ادعای پیروان علی بودن را دارند و عکسش را بالای سرشان می گذارند.

  1. نگاه فمینیستی اثر

به زعم نویسندة محترم، در این جامعه، کتک خوردن و ماندن و تحمل کردن زن؛ به عشق تعبیر می شود. آیا زن می تواند راحت برود؟ طلاق بگیرد؟ و یا هر راهی به غیر از تحمل آن زندگی نکبت بار را دنبال کند؟ اگر مهناز می تواند در این دوره ی تجدد نامزدش را خودش انتخاب کند، اگر او می تواند به میل خودش برود و بیاید و کارهایش را انجام دهد، پس مادرش هم می توانسته به میل خودش بماند یا برود؛ اما مهناز که دانشجوست و نماینده ی نسل امروزی و متجدد است، اختیارش دست خودش نیست، چه برسد به مادرش! از طرفی رحمان از دختری که توسط اسی ربوده شده است طوری حرف می زند که انگار راجع به شیئی با ارزش صحبت می کند که فقط مورد استفاده قرار می گیرد، دیده نمی شود که دختر هم، عقیده ای داشته باشد و آیا او رحمان، اسی، یا کس دیگری را می خواهد یا نه؟! و تنها بودن مهناز میان این همه شخصیت مرد هم از آن مسایلی است که بیننده را به فکر وا می دارد که  چرا زن در این جامعة متجدد و به ظاهر متمدن، این همه کم رنگ است و تنها چیزی که از او در این درام استفاده می شود، زن بودن و مورد استفاده بودنش است که دو مرد را با هم دعوا می اندازد، مردی را نوچه ی مرد دیگری می کند، و ... در صحنة زندانی شدن مهناز در دستشویی که دیگر نویسنده یا کارگردان حرف آخر را می زند: زن اگر بخواهد در مسایل دنیا، که به عقیده ی مردها مسایلی کاملا مردانه است دخالت کند، مثل نعشی می ماند که توی دستشویی افتاده، نعشی که در ازای پول کلیه اش را در آورده اند، و زن هم در ازای پول، قدرت و مسایلی از این دست باید خیلی چیزها را بدهد و توی دستشویی که نقطه ی پایانی و متعفن هر چیزی تصور می شود، زندانی شود.

 

  1. خودآگاهی یا ناخودآگاهی متن

نویسنده یا کارگردان محترم، آگاهانه یا ناخوداگاهانه، جامعة پیرامونش را به چالشی عمیق می کشد و قلم برداشته و صحنه آراسته تا به نقد آن برود. این نقد در جایی به جنگ میان او و عوام زدگی می رسد و اگر به تکنیک هایی بیشتر مسلح بود، چه بسا در این جنگ که در حال حاضر بی نتیجه رها می شود، می توانست اگر هم پیروز نشود، لااقل ذهن ها را به چالش بکشد و سوالهایی برای بیننده ایجاد کند تا بیننده آگاه شود و روزی بتواند برای جواب هایش تلاشی پیروزمندانه بکند.

 

تکنیک هایی که باید بیشتر نمود می داشتند تا متن و اثر نمایشی تاثیر گذار تر شوند را در چند خط مرور می کنیم:

استفاده از خرده پیرنگ هایی که ساخته و پرداخته شده باشند.  داستان این نمایش نامه به گونه ای با خرده پیرنگ ها در هم تنیده شده است  که تعریف خطی آن میسر نیست. از طرفی این خرده پیرنگ ها به گونه ای ساخته نشده اند که دال و مدلول آن را بتوان کشف کرد. این که دزدیدن یا مخ زدن یا ... اسی نسبت به دختر مورد علاقه ی رحمان چگونه بوده است در داستان اصلا منطق روایی ندارد و تنها می شود با فیلم های مشابه که کم هم نیستند، و با استفاده ی ذهنی که عادت به شنیدن این روایت ها دارد آن را در ذهن ساخت.

خواننده بودن برادر اسی و این که بر حسب اتفاق دقیقا در همان عروسی ای میخواند که همسایه ی باشگاه است و .... هم روایتی نشده است که ما را ترغیب کند باورش کنیم.

برادر رضا هم که یک گروهبان وظیفه است هم با نوع عملکرد در پایان دوم؛ غیر قابل باور است. نیروی انتظامی برای مکانی با آن وسعت، و با آن همه جرم و جنایت؛ نیازی ندارد تا سربازی را به خطر بیاندازد.

همان طور که پیشتر اشاره شد، خرده پیرنگ ها رها شده اند و شخصیت ها داستان های فرعی بسیار ابتری دارند و بیننده مجبور است خودش برای هر کدام طبق پیش فرض هایش که عمدتا هم از رسانه سیما و سینما گرفته است، شخصیت ها را بسازد.

کمبود سکوت های منظقی و قابل تامل هم در این اثر آزار دهنده است. در کنار ریتم تند داستان و کشمکش های بین شخصیت ها، جایی برای سکوت، ریتم کند و یا ضد ریتم گذاشته نشده است. جا داشت که با استفاده ی بهینه از ضد ریتم با ضرباهنگ بالا، هم تنش را بیشتر کرد و هم تماشاگر را برای ادامه ی کنش بعدی با ریتم بالا اماده کرد. سکوت هایی هم اگر در کار وجود دارد، متاسفانه به جا استفاده نشده و ایجاد هارمونی دقیقی نمی کند که انرژی تماشاگر را تقسیم کرده و بتواند تا انتها کار را با حوصله دنبال کند.

استفادة اشتباه از رینگ هم از ان دسته مسایلی است که قرار داد دقیقی با تماشاگر نمی گذارد. رینگ شاید در نگاه اول عنصری غربی باشد اما مثل موبایل کاربرد و قوانین خاص خودش را دارد! وقتی بازیگران در حواشی آن حرکت می کنند مفهومی درست و دقیق را به تماشاگر منتقل می کنند اما استفاده از آن قرارداد نمایش را دچار تزلزل میکند و تماشاگر نمی داند بالاخره در این جامعه  از رینگ به معنای دقیق ورزشی اش استفاده می شود یا نه؟! و این که قرارداد بشود شخصیت مثبت فقط استفاده ی صحیح از آن می کند به تنهایی بس نیست و با تحلیل هرمنوتیک ابتدایی این بحث نمی خواند. البته اگر استفاده ی بیش از اندازه از ان می شد به گونه ای که رینگ جایی برای همه کار به جز ورزش صحیح بود هم کمک زیادی به کار می کرد.

وجود عناصری که کارگردان به عنوان نشانه خواسته استفاده کند اما نشانه نشده اند. چون در پیرنگ جایی ندارند، طبق اصول نمایشنامه نویسی و کارگردانی نمیتوان آن ها را نشانه دانست و نمیتوان از آن به معنایی درست رسید مثل گرافیت که برای خود تعریف و معنایی خاص دارد! هر نمایشنامه و اثر نمایشی، دال و مدلول خود را دارند و اگر هم مدلولهای دیگری وجود داشته باشند منشعب از دال اصلی هستند که در صحنه و پیرنگ وجود دارد. نمی توان عنصری را بدون دلیل دراماتیک مرتبط با متن، در صحنه، لباس، گریم و ... استفاده کرد. آن هم عنصری مثل گرافیت که به هیچ وجه به این صحنه جور در نمی آید. به زبان ساده تر، اگر یکی از شخصیت ها گرافیت کار بود، این عنصر در داستان معنایی جدید ایجاد میکرد و قابل تامل بود.

برادر رضا گروهبان وظیفه است و اگر هم نیروی انتظامی پذیرفته باشد که گروهبان وظیفه ای را به خطر بیاندازند، آن هم برای گرفتن چند اوباش که در جایی در بسته هستند که به ظاهر خیلی هم گرفتنشان دردسر افرین نیست، اما با منطق روایی داستان خود اثر همخوانی ندارد و برای مخاطب پذیرفتنی نشده است.

برادر اسی که برجسب اتفاقی غیر دراماتیک خواننده شده، و اتفاقا همان شب هم خانه کنار باشگاه خوانندگی میکند و در ظاهر هیچ چیز از ماجرای دایی و اسی نمی داند اما برخوردش طوریست که فکر میکنیم که انگار لات تر از اسی است و شاید رییس یک باند مخوف باشد هم برای کار دردسر شده است و علی رغم بازی مردم پسند این بازیگر اما بدون منطق و با تزلزل شخصیت نویسی روبرو می شویم. ضمن این که آمدنش صرفا برای بزمی دو نفره و کوتاه به لانه ی شیری درنده که به خون اسی نشتنه است هم اصلا در نیامده است و منطقی پشت آن نیست.

رابطه ی رضا و رحمان که کدام بر دیگری سروری دارد؟ اگر رضا رحمان را از راه به در کرده، پس داستان پدر رحمان چیست؟ ایا امری ذاتی داشته که میخواسته از ان رها شود و رضا ان را دوباره زنده کرده است و اگر چنین باشد ان وقت باید پرسید پس کینه ی دیرینه اش از اسی چیست؟ در بازی رضا نمی فهمیم که او رحمان را گول زده است یا فقط شریک هستند یا رحمان واقعا ارباب اوست و یا ... به هر حال علی رغم زحمت زیاد ، شخصیت ها به خوبی به تماشاگر معرفی نمی شود و این استیصال در نوع بازی رضا و رحمان  دیده می شود و معلوم است تحلیل درستی از شخصیت بازی ندارند. رحمان هم در حد یک تیپ مانده است و نتوانسته شخصیتی درست به مخاطب نشان دهد.

مهناز اگر با نگاه فمینیستی نگاه نکنیم چکاره ی این داستان می شود؟ اگر اسی عشق رحمان را ربوده باشد، پس برای توازن درام، تعلیق و جذابیت آن و عناصر تقابلی و اسطوره شناختی درام، بهتر نبود که مهناز وجه معامله ای می شد با گروه اسی؟! و حالا که بین این دو برادر قرار گرفته که هر دو از تیم رحمان هستند، چه اتفاقی را میخواهد رقم بزند که به طرح و توطئه ی اصلی داستان مرتبط شود؟! مگر نه این است که خرده پیرنگ ها به قسمت هایی از پیرنگ اصلی پیوند می خورند که کلید واژه های پیرنگ اصلی هستند؟!

هومن کجای این داستان است؟! او با آن گوشی و ان مدل مو و ان شلوار که نشانه ای از تجدد و امروزی بودن اوست، آن جا چکار می کند؟! چرا مثل برادر اسی راه خودش را نرفته است و چرا نسبت به این برادر و کارهای او وفادار مانده، اصلا او کیست؟ شغلش؟ نظرش؟ و ....

شاید به زعم دوستان، نویسنده و کارگردان خوداگاه یا ناخودآگاه از کهن الگوهای ازدواج مقدس، برادر کشی و جعبه آرزو استفاده کرده اند اما باید این را پذیرفت که هر کهن الگو، نشانه و نمادی بر امده از یکی از کنش های داستان است. نمی شود به هر چیزی نگاه نمادگرایانه و غیره داشت مگر این که ردپایش را در اثر ببینیم ان هم مستند و مبتنی بر عناصر دراماتیک اثر. این که دستشویی که در تاریکی صحنه هم روشن است و شخصی توی ان خوابیده یا از هوش رفته یا مرده است که دویست میلیون تومان برای این ها به ارمغان می آورد که زندگی شان را از این روبه ان رو میکند، نشانه ای از کهن الگوی جعبه ارزو نیست، چون مولفه های این کهن الگو منطبق با این داستان نیست و نمودی در این اثر و درام جاری در آن، ندارد. شاید در نگاه تأویل گرایانه بشود آن را توجیه کرد. همان طور که ابتدای بحث نگاه تأویل گرایانه ی بنده، توجیهاتی در خصوص متن داشت که آن را نقدی اجتماعی از این جنس که ذکر شد و نگاه فمینیستی از آن دست که پیشتر امد، می دانست. اما برای تحلیل و بررسی و نقد، بیشتر دنبال تعاریف درون متنی هستیم و باید متن خودش مثل چشمه ای جوشیده باشد تا تحلیل گر ان را تحلیل و تفسیر کند.

در اخر باید گفت که این اثر کاری جسورانه و قابل ستایش است که کاملا مشهود است که همه ی عوامل مخصوصا نویسنده و کارگردان و بازیگران، زحمت زیادی کشیده اند. بازیگران این اثر نقش هایی متفاوت بازی کرده اند و همگی خوب بوده اند اما چون شخصیت بازی به خوبی به ایشان تفهیم نشده و تاریخچه و شناسنانه دقیق ندارند بازیگران مجبور شده اند به تیپ سازی ان هم از نوع رسانه ای پناه ببرند که در پاره ای از لحظات تماشاگر را پس می زد.

به همه ی عوامل خوش اخلاق و کاربلد این اثر تبریک می گویم و تبریک ویژه به احمد شریفی که از هنرجویان استفاده ی بهینه کرده و تجربه ای شیرین را با این اینده داران طلایی تئاتر قم پشت سر گذاشته است.

 

 

 

 




نظرات کاربران