نقدی بر نمایش مهندس واشینگ کلوز
«مهندس واشینگ کلوز» روایتِ زندگیِ بدیست که بدتر میشود
نقد امیر اسدالله بنکدار ، نویسنده و کارشناس ارشد فلسفه هنر بر نمایش مهندس واشینگ کلوز
تئاتر قم- امیر اسدالله بنکدار؛ انسانم آرزوست....؛ انسان دائما در حالِ «شدن» است و تمام داستانِ زندگی، جز این نیست. از بد به خوب، از خوب به بد، از خوب به خوبتر و از بد به بدتر و «مهندس واشینگ کلوز» روایتِ زندگیِ بدیست که بدتر میشود. این «شدن» هر چند در تلاشی برای خوب شدن است اما با بیانی عریان نشانمان می دهد که چطور آدمها با دست خود فرجامی ناگوار را برای انسانیت خود و دیگران رقم می زنند. آنگاه که نویسنده از سویی درد معیشت او را مجبور به کاری می کند که حتی از بردن نامش شرمگین است و از سویی دیگر در تلاش برای پرداختن به آنچه برایش ساخته شده یعنی نویسندگی، کارش به کسی گره می خورد که نامربوط ترین فرد برای فهمیدن کار اوست، لحظه به لحظه مسیرِ سقوط و انزجار از آنچه هست را طی می کند. در این میان کلمات که ابزار کار او -که نویسنده است-، هستند و بیش از هر چیز با آنها دَمخور بوده و زیسته است، چاقویی می شوند که اتفاقا بدجور دسته خود را می بُرَند. از یک سو تن به دامی می دهد که خودش برای خودش افکنده، آنجا که درد نان و معیشت او را مجبور می کند در پسِ کلماتی خوش تراش و نامفهوم یعنی عنوان«مهندس واشینگ کلوز» خود را پنهان کند و همه آبرویش را به آن گره بزند و از سویی دیگر عاجز میماند در فهماندن آنچه اندیشیده و نوشته است به کسی که باید آن حرفها را بفهمد و مسیرش را برای بیشتر و بهتر نوشتن هموار کند. گو اینکه قرار نیست یا نمی تواند برای رسیدن به حالی بهتر، آنگونه که باید، مسیرش را طی کند و از آنجا که گریزی از «شدن» نیست، ناگزیر یا باید نابود شد و یا همرنگ جماعت شد و در میان گله حیوانات، همرنگ شدن یعنی حیوان شدن. همانقدر که برای یک خوک انسان شدن، نشدنیست، برای آدمی در میان گله خوک صفتان، تلاش برای انسان شدن و انسان بودن، دست و پازدنی مضحک می شود. اینگونه است که "گاهی خوک شدن بهتر به نظر می رسد". و گاهی فراتر از آن، می شود آرزوی یک انسان. برای آنکس که اینگونه میشود، سختترین کار، انسان بودن است. انسانی که آنقدر شجاع نیست که در مقابل زندگی معیشت زده و حیوان گونه، «خود بودن» را با تمام سختی اش انتخاب کند، بی تردید زندگی برایش جز فضولاتی که باید با کشیدن دسته سیفونی بزرگ به چاه فاضلاب برود نخواهد بود و اصرار بر آنچه دوست میدارد تا بهترش کند، جز تنهایی و درماندگی نتیجه ای برایش ندارد.
دوست خوب و هنرمندم ابوالفضل بلغندر، در قامت نویسنده و کارگردان نمایش«مهندس واشینگ کلوز» با سبک ویژه روایت خود، ما را بیپرده با حقیقتی روبرو میکند که وصف حال آدمهای بسیاریست در این روزگار. آدمهایی که می خواهند حیوان نباشند و حیواناتی که اگر هم بخواهند نمیتوانند آدم باشند. قطعا آینهداری واقعیات زندگی از اصیل ترین رسالت های بیان هنریست، اما اجازه بدهید اعتراف کنم امیدوارم بلغندر پرشور و کاربلد قدم در مسیری گذاشته باشد که در پسِ بازنمایی دردهای موجود، دلمان را به راههای رهایی از این بنبستها و «شدن» هایی از جنس امید، روشن کند. در پایان بار دیگر این تمنای کهن آدمی را زمزمه می کنم که " از دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست..." مانا و پیروز باشید.