نقد آریا باقری بر نمایش
«شاعرانگی یک شازده شوربخت» همچنان مشکلش «شاعرانگی»، «شوربختی» و «شازده»اش است
آریا باقری دانشجوی کارشناسی ادبیات نمایشی دانشگاه آزاد اسلامی در یادداشت هایی کوتاه ، به نقد آثار بیست و دومین جشنواره استانی تئاتر قم پرداخته است.
«شاعرانگی یک شازده شوربخت» همچنان مشکلش «شاعرانگی»، «شوربختی» و «شازده»اش است. با تغییراتِ موجزی در بطن کار. شروع نمایش بسیار جدیتر و شایستهتر از اجرای عمومیشاست و با پله پله برخاستن و بهرعشهافتادن بازیگران، گویی از دنیای اموات روح بر تنشان بااینکه از درون الینهشدهاند دمیده میشود. با همان موسیقیِ پرضربِ کوبهای که یک شِمای برزخی از رمیدن دوبارهٔ جان در ابدان مرده را نمایان میسازد. حال با چنین شروعی میتوان خطتفکیکی بین منزلگاه برزخ و منزلِ ماقبل آن - یعنی دنیا - کشید. درست است که حرکت بومرنگیِ زائدش را بهمدد نورپردازی که آن هماهنگی لازم با بازیگرانش ندارد پوشش میدهد ولی از قِبل پردههای خموده و قوسیشکلش - که در اجرای عمومی چنین نبود - حسی اکسپرسیونیستی را ترسیم میکند. برخلاف شازده که دربارهٔ کوری شعرسرایی میکند، دو شخصیت کور و لالی که درخدمه قرار دارند حقیقتا درخشانتراز شازدهاند و [از لحاظ متنی] وجهشبهِ وضعیت شاه را عینی(ابژه) میکنند تا کوریِ شازده را بهسخره بگیرند. «مشتی بقا» با بازیِ خوبِی که «مجید زند» در اجرای عمومی از خود ارائه داد و میتوانست برگ برنده باشد، بدل به یکی از خنثیترین، الکنترین و ضعیفترین شخصیتهایی گشتهاست که نه دیگر آن ابهت مخوفش را داراست و نه آن نفوذِ مرموز و موذیگریِ رندانهاش را. سلب المانهای برجستهٔ کاراکتر مشتیبقا نظیر قوزِ کمرش، لنگ زدنش، صورت درهممچالهشده و افلیجبودنش، خندههای هندِلی و صدای درهم و خشدارش که از پس هرجمله لبان خودرا خیس میکرد؛ بااینکه توجه مخاطب را به دیگر بازیگران فرعی مثل چندبُعدی کردن «حکیم» پراکنده میسازد اما سطح رازآلودگی قصه را با تختکردن شخصیت مشتیبقا بعنوان یک دانای مجهولالهویه در نطفه خفه میکند.
در اثر، همچنان کوری استعارهٔ کارگرداناست، نه «شازده». اثر از (مثلا) کوریِ شاه و از وجهغالبِ تطابق دوخواهر که صرفا نان همشکلیشان را میخورند تا استعداد، سواری میگیرد. و از شلوغکاریِ دیگراعضای خدمه سوءاستفاده میکند. همان آش و همان کاسه. متاسفانه اجرای جشنوارهایاش کاستی و ناراستیهای اجرای عمومیش را پوشش ندادهاست. همچنان با روایتِ بیایجاب و التزامش علیه سیستم قجری یکی به نعل یکی به میخ میزند. همچنان شهبانوی مملکتش با مشاطهچی و عکاسباشی احمقانه کلکل میکند. همچنان دارای گافهای بزرگِ تاریخیاست: در عصر قجر، عکاسباشیِ رعیتِ نانبهنرخروزخور جسارت میکند که در عکس کنار ملکهٔمادر بایستد. همچنان با همان روایت بیمبنا و کانسپتِ (مثلا) سورئالیستیش، رندانه میخ موضعش را میکوبد. همچنان در روایتنانهادهاش، شازدهٔ قجری را با سجدهٔ آغازینِ خدمه و دستبهسینه ایستادنِ پایانیِشان بر جنازهٔ او تکریم میکند و با تعمیمِ کوریِ شازده بر همهٔ ملت و مقصر خطابکردن آنها - جدا از نورسفیدِ ارجمندانهای که بر جنازهٔ شازدهٔ بیلیاقتِ میاندازد - به او باج داده و با سفاهت گلبهخودی میزند. گویی همه مردهاند وقتی شاه مردهاست تا بجای صورت شازدهای که خونِ رعیت را در شیشه کرده این خدم و حشمِ کور و کچلش باشند که دور صورتشان قاب عکسی با نوار مشکی گرفتهشود. بهراستی وای بر مغلوب ! وای بر مردم !