در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «مثل سوسوی فانوس آویخته»

زبان «چگونگی» بر زبان «چه» رجحان‌ دارد

تئاتر قم_آریا باقری؛  تئاتر «مثل سوسوی فانوس آویخته» همچون عنوانش فاقد صورت و دغدغه است. از بن‌مایه روی موضع بنا شده و از سوژه‌اش فراتر نمی‌رود، حتی به یک پلات یکپارچه هم نمی‌رسد. این همان الگوی نخ‌نما و مصرفیِ نزاع نسل‌ها با یکدیگرست که در نازل‌ترین سطح از جلافتِ خود، از زبان ارزش‌ها بر زوال ارزش‌ها سخن می‌راند. مشابه دیالوگش «به نام‌ این‌ها، به کام آن‌هاست» رفتار می‌کند و در هیچ سنگر ایدئولوژیکی سینه نزده و به‌هیچ ارزشی غیر از چند تکه‌چسبانیِ پست‌مدرنیستی باور ندارد.

سخنانِ شبه‌‌شخصیت‌هایش اما همگی در قالب ایدئولوژی مطرح می‌شود. بایستی بدانیم که اساسا زبان «چگونگی» بر زبان «چه» رجحان‌دارد. هنر اساسا مبتنی بر «چگونگی‌» است و این «چگونگی» مفهوم خود را در مدیومش زایا می‌کند. به‌راستی چه می‌بینیم؟ یک‌خانه که [از حیث مکانی] دکوپاژش گویای یک زمان واحد نیست. همه چیزش مبتنی برای سال شصت است اما تلفنش بی‌سیم‌است و گویی در یک بافت زندگی سنتیِ سطحی اسیر شده‌است. روابط خانوادگیش سطحی، ویترینی‌، بی‌صورت و بی‌اساس‌است. صحبت‌هایش چیزی جز کل‌کل نیست چنانکه میان حرف یکدیگر می‌پرند تا بی‌دلیل معرکه بگیرند.

شِبه‌شخصیت‌هایش تخت و [بطرز مضحکی] تیپیکال‌اند و در یک یا دو جمله خلاصه می‌شوند. قوهٔ سکوت و تأمل در تمامی‌شان حتی پدربزرگِ خانواده خنثی‌است. هنوز صاحب ایگو (من) نشده‌اند سوپرایگو (فرامن) دارند. شخصیت‌ها جملگی پنهان‌کار و متظاهرند و هیچ‌گونه تجانس و تناسبی با مکانِ زیستیِ خویش ندارند که بتوان تعلق خاطر یکی از اعضا را با محیط دریافت. پدربزرگش از پیری، تنها لرزش صدا، دست و قوز کمر و آهسته راه رفتن را دریافته‌است و اتفاقا بسیار در روش و منشش جوان‌گرا، خام و امروزی‌ جلوه می‌کند. وی به‌هیچ‌وجه فخامت و مناعت‌طبع‌ ندارد و میان نزاعِ شدید پدر و پسر کاست گذاشته و با لودگی می‌رقصد.

آن‌طرف نیز یک پدر مظلوم و اعتدالی با قلبی سلیم داریم که کلکسیونی از بیماری‌های گوناگون و مشکلات زندگی‌ را داراست. بااین‌حال سخت‌کار می‌کند و سنگ زیرین آسیاب‌است و بسان تمامی بازیگران نقشش را بازی می‌کند، نه زندگی. پسر خانواده نیز - مثل خواهرش که اگر دوست‌پسرش را از او بگیریم چیزی برای گفتن ندارد - هویتش اندازهٔ جامه‌اش‌است. مثلا قرار است نقش یک برادر متعصبِ بسیجی را بازی کند که در ظواهر ارزش‌ها - مثلا برخلاف پدرش - درجا می‌زند اما بُعدی غیر از فریادهای گشت‌ارشادی و تسبیح چرخاندنش دیده نمی‌شود. شیرازهٔ خانواده آنقدر سست و بی‌در و پیکر‌است که به‌راحتی می‌توان از هرکجای متن، پاره‌ای را برداشت بدون کمترین آسیبی. شبه‌شخصیت‌ها همگی تخت و کلیشه‌ای در دو قطب خوب و بد ستون‌کشی شده‌اند اما شخصیت‌های منفی را نمی‌بینیم مگر با تلفن‌های گاه و بی‌گاه و یا با ورود آنیِ (مثلا) ضدقهرمانِ کار که حینِ شانتاژکردن و ریخت و پاش خانه، حواسش به وسایل عتیقه خانه‌ نیز هست که یک‌وقت آسیبی نبینند.

از آن سو اثر آن‌قدر در ارائهٔ تصویر عاجز است که روایت‌نانهاده‌اش، جانباز را با همه ارزش و احترامی که بر زبان می‌آورد، درعمل روی صحنه ضربه‌فنی می‌کند. گویی متن‌نهایی در انتقال ژرفساختش دوبه‌شک بوده و بجای این‌که به احوال پدر رهاشده میان دست و پا رسیدگی کند، در دهان دخترش که همه فکر و ذکرش خواستگارش‌است دیالوگ‌های گل‌درشتِ اعتراضی - آن‌هم از موضعِ بالا و سایه‌ای افتاده بر روی پدرِ نقش بر زمین - می‌گذارد تا علنی‌تر عصاره و جوهرهٔ قصه را برای آن‌ها که نمایش را متوجه نشدند روشن‌سازد.

 

نمایش «مثل سوسوی فانوس آویخته»

نویسنده : محمدرضا کوهستانی

کارگردان: سیدمصطفی مقیمی




نظرات کاربران