یادداشتی بر نمایش «شاعرانگی یک شازده شوربخت»
میگویند تاریخ تکرار نخواهد شد
یادداشتی درباره اجرای عمومی نمایش " شاعرانگی یک شازده شوربخت " در خانه نمایش قم
تئاتر قم_ سید عباس دیباجی؛ میگویند تاریخ برای آن است که بخوانیم تا برایمان عبرت شود، و میگویند تاریخ تکرار نخواهد شد. اما بیشک دروغیست که قوادانِ ماهیگیر، بر سر آب گلآلود، بافتهاند. افسوس که ما تاریخ را میخوانیم، میبینیم، تکرارش را میبینیم و تقلیدش میکنیم.
ما همان رعیت(سیاهیها) ابلهی هستیم که تا بتوانیم، به حرفهای خالهزنکی میپردازیم. همان «مشاطهچی» هستیم که تا بشود، یکدیگر را بر سر منافع و لذتهایمان میدریم، و این دریدن را مدام بزک میکنیم تا کسی متوجه چشمهای شکارچی و حرکت طعمهها نشود. ما همهی آن شخصیتهایی هستیم که روی صحنهی «شاعرانگی یک شازده شوربخت» راه میروند :
.
عکاسها عکس گرفتهاند/میگیرند، تاریخنگاری شدهاست/میشود اما براستی واقعیت کجا رفتهاست/میرود؟ آیا [برخی] حکیمانمان (حکیمباشی) - که چهرهای معصومانه به خود میگیرند - سعی بر حفظ جانمان میکنند و یا کمر بر وخیمتر کردن اوضاع و احوالمان بستهاند؟
آیا [برخی] تاریخنگاران چیزی را از ما پنهان کردهاند یا با دست کثیفشان، پازل تاریخ را، بگونهای دیگر برایمان چیدهاند؟
براستی شازدهی شوربختی هستیم،
که مادرمان(شاهبانو) - بخوانید «وطن»مان - از سر دوست داشتن و نگرانی بیش از اندازهاش، ما را به گریه وا داشته و روانپریشمان کرده است، و نتیجهاش میشود برگزیدن همسری(شیرینبانو) - بخوانید «بیگانهای» - که شبیه مادر است، اما جوانتر و زیباتر. با اخلاق متفاوتی از مادر، که شاید ایدهآل و سرپناهی برای ما باشد. اما زهی خیال باطل! او هم در فکر آمال و آرزوهای خود، دفنمان کرده و به فکر وصیتنامهمان افتاده است. روحیهی چپاول و استعمارگری در نگاه و عشوههایش، چون زرق و برق فرنگیها - چه در گذشته و چه در امروز - بیداد میکند(با احترام به تمامی بانوان این سرزمین، این تفسیری از جهان نمایش و کارکترهای نمادینش است).
همه خنجر را از پشت در کمرمان فرو کردهاند؛ یکی مانند «عکاسباشی» خنجرش را از رو بسته و دوستانه فرو میکند، و دیگری با زبانبازی و لودگی، حواسمان را از درد خنجرش پرت میکند.
اما در پایان، با وجودِ دیدنِ تمام این خنجرها، به «مَشتیبقا»ها، برای بقا، پناه برده و با سحر و جادو، میخواهیم به رؤیایی که به یقین شیرینتر از حقیقت کوریست - که خیلی قبلتر از اینها، از همان موقع که چشممان را به روی هم بستیم، شروع شده بود - پروازمان دهند. بعد هم که چشم باز میکنیم، با عکس تمام آن دروغهای شیرین - که «شنیدن و باورشان» ، به هنگام کوری و فرود خنجرِ دوستان و دشمنان، ضروری بود - مواجه میشویم.
نویسنده و کارگردان - محمد رضا شاهمردی - با رندی و زیرکی خود، بطور خلاصه از هر قشر یک نماینده را به روی صحنه کشانده و بازیاش میدهد؛ و حال خالق این اثر که خود نمایندهی آن قشریست که تاریخ را، به همان واقعیت کثیفی که هست نشانمان میدهد، آن را برای عبرت دانسته و به همین جهت ایشان - در تمامی آثارشان - اشتباهات گذشتگان را به رخ تماشاگر کشیده و آنها را گوشزد میکند.
آری ما همهی آنچه هستیم که، به زیبایی، به نمایش در آمده است و این تاریخ، تکرار و نوشته خواهد شد؛ تا انتهایی که نیست.
سیدعباس دیباجی
۱۳ تیرماه ۱۴۰۰